بالاخره زنگ زد.اما اصلا خبر خوبی نداشت.پای تلفن وقتی گفت:متاسفم اشکام بی خاتیار ریخت.شانس آوردم یه لیوان آب نزدیکم بود.یکم آب خوردم.و با ظاهری بی تفاوت گفتم:ممنون که خبر دادین.بازم ببخشید این مدت مزاحمتون شدم.
گفت:خواهش میکنم.وظیفه ام بود.خلاصه شرمنده ام.
و گوشی رو گذاشتم.به نظرت فهمید دارم گریه میکنم؟
ممنون از دعاهاتون.چاره ای ندارم جز اینکه بگم قسمت نبود