آخ استخونام داره میترکه.وای دلم.وای خدا پام.وای کمرم.آخ دستم.اوه.....
خسته شدم انقدر وبلاگای دیگران رو خوندم و خودم کنار نشستم.هی میگن نگو.بده.میگیرن میبرنت(ملاحظه فرمودین پست قبلی ام به دستور مامان جان و سایر دست اندرکاران که همون فامیل مادری میباشن آب شد.)
نمیدونم وقتی خدا شانس پخش میکرد من کدوم گوری بودم.احتمالا تو صف شیر یا تو (روم به دیفار)دسشویی بودم.
۱ماه که جناب کیمیا خان تشریفشون رو آورده بودن ایران و احتمالا خانواده انقدر دورشون رو پر کرده بودن و حتما با دخترهای خوشگل شیرازی حال میکردن که یادی از ما نکردن.حالا هم که به سلامتی برگشتن سر زندگی شون به طور کاملا اتفاقی یاهو باز نمیشه.یعنی این یاهو مسته ها.sign inرو که میزنم یه لبخندی میزنه و زور میزنه که offهای ما رو نمایان کنه.بعد یهویی انگار بهش نرسیده باشه خوابش میبره.با یه سطل آب به خدمتش میرسم.اما با این کارا مشکلی حل نمیشه.ایراد کار ازون بالاهاست(جمله ام ضایع بود؟)
جاتون خالی یه هفته پیش گیر سه پیچ دادم که بابا مردم تو این شهر مسخره.پوسیدیم انقدر تو خونه نشستیم(آخه شهر ما مکان تفریحی قربونش برم نداره)من میخوام با خاله برم مشهد.
تا خانواده داشتن حرفای ما رو هضم میکردن خودم رو انداختم و تا چشم وا کردم دیدم مشهدم(وقتی بطلبه همینه دیگه)
۳روز اول از ترس این که تو فامیل بگن این بچه دردریه و این حرفا هرچی نشستیم خونه هیچی نگفتم.پا شدم تغیر مکان دادم و به خونه ی خاله ی دیگه مهاجرت کردیم.اومدیم بریم موجهای آبی.از ۸صبح تا۱:۳۰ علاف شدیم تا صف بهمون رسید.دختر خاله ی مهربان اومد گفت:یلدا پولات دست خودته دیگه؟
یلدا:نه.مگه به تو ندادم؟
دختر خاله:وااااااااای.یادم رفت.برگردیم.
یلدا:چی؟برگردیم؟من نمیام.
دختر خاله :تو پول داری که بری تو؟
یلدا:نه.
دست هم رو گرفتیم و برگشتیم خونه.تازه تو خونه هم کلی پسر خاله ی محترم ما رو مورد لطف قرار دادن و مسخره مون کردن.و به لطف خبر گذاری قوی خانواده تا شب تمام فامیل فهمیدن و یکی یکی زنگ زدن و به ما خندیدن(نیشت رو ببند).یه بار دیگه هم اومدیم بریم کوهستان پارک.به دم در پارک که رسیدیم هم من اومدم در ماشین رو باز کنم زنگ زدن که اینجا غلغله(درست نوشتم؟)است.برگردین.
خلاصه تا دیروز ما خونه نشین شدیم و به به لطف برادران نیروی انتضامی و نوازش هاشون جرات نداشتیم بریم پارک ملت(آخه با تجمع بیشتر از۳نفر برخورد دوستانه میگن میشه.ما هم فقط شنیدیم)دیگه دیروز طاقت نیاوردم و خودم خودم رو دعوت کردم و رفتم پیش طنین جوووووووووونم.
انقدر این بچه رو ماچش کردم و هی پرتش میکردم طفلک گریه اش گرفته بود.اما دم آخری گیر داده بود که من هم میخوام با شما بیام(الان ۲سال و ۴ماهشه)خلاصه کلی گریه کرد جیگر من.
شب هم رفتیم مانتو بخرم.راستش هیچکس دوست نداره با من بیاد خرید.به طرز عجیبی هیچ نوع لباسی من رو به وجد نمیاره.یک آدم بی ذوقی ام که از خودم بدم اومده.
خلاصه رفتیم مغازه ی آی بانو و من هم طبق معمول سرم رو تو مغازه کردم و از همون دم در گفتم:دیدم.خوشم نیومد.بریم حالا.
پریدم تو مغازه ی بعدی.دوباره گفتم:خوشم نیومد.بریم.
ولی به قول معروف کور خونده بودم.صاحب مغازه از من لجبازتر بود.به طرز عجیبی من رو هیپنوتیزم کرد و تا چشمم رو باز کردم دیدم تو اتاق پرو(متنفرم ازش)وایسادم باn تا مانتو تو دستم.
خلاصه سرتون رو درد نیارم فقط برای اینکه دهن فروشنده رو بسته باشم یکی رو تنم کردم و......
ازش خوشم اومد(شما به عمق فاجعه پی نبردین.من از یه مانتویی که نصفش پاره نباشه و کج و کوله نباشه و هفتاد رنگ هم نباشه آستیناش پفی نباشه و...خوشم اومد.باورنکردنیه)خودمونیم ها خیلی تیپم رو خوب نشون میداد.
در اتاق رو که باز کردم یاسی بدون این که به مانتوم نگاه کنه زد زیر خنده.همین طور مغازه داره.
حالا مدلش رو شرح میدم.از کمر به پایین دامنی بود و میشه گفت در حد لباس عروس چین داشت.آستیناش کمی کوتاه رنگش هم آبی روشن.یقه هم بلد نیستم.
دیگه رفتیم همون رو گرفتیم و یه شال هم دختر خاله ام به عنوان کادوی تولد خرید(دستش درد نکنه.خیلی جیگیلی بود)که ازین چند تیکه ها بود.
من بالاخره بعد از ۳سال مانتویی که میخواستم رو پیدا کردم(انقدر ذوق زده بودم که انگار نیمه ی گم شده ام رو پیدا کردم)باورتون میشه ۲سال مانتو نخریدم؟هرچی میگشتم خوشم نمیومد.محدودیت هم که داشتم.مثلا نباید تنگ باشه چون لاغرتر نشونم میده.گشاد نباشه چون کسی بخواد به من دست بزنه باید نیم ساعت توش دنبالم بگرده(منظور همون فروشنده است.فکر بد ممنوع)رنگش جیغ نباشه که بتونم بپوشم.ویه جوری باشه که هم من خوشم بیاد هم خانواده.که این محاله.آخه مامان معتقده هرچی ساده تر قشنگ تر .به من باشه یه لباسی که انواع مدل ها باهم ادغام شده رو میخرم.مثلا کمرش کشی باشه کمر بند داشته باشه.اندامی باشه(این نظر دیگرانه که میگن اندامی بهت بیشتر میاد)پایینش گشاد بشه.آستیناش پفی باشه .یقه اش کج باشه و....
مسلما این ها همه تو یه مانتو جمع نمیشه.اما تو شالم جمع شده.تا دلتون بخواد مدل داره.
راستی از دوستان وبلاگی(منظور مونث هاست)کسی مشهد نیست با هم بریم بیرون؟آخه دلم دوست جدید میخواد که باهاش برم بگردم.خسته شدم ازین همه آدم تکراری(مامان هم گذاشت)
پی نوشت:تهرانی جونا دمتون گردم.عاشقتونم.منی که همیشه از تهرانی ها بدم میاد حالا به طرز عجیبی عاشقشون شدم و احساس میکنم برای اتفاقات این چند وقت همه ی ایرونی ها بهشون بدهکارن.کاش من هم تهران بودم.البته واسه ما که فرقی نداره هر جا باشیم خانواده نمیذارن آزاد باشیم.میترسم اگه بیشتر حرف بزنم مجبور شم این پست رو پاک کنم.
بای بای..........
مانتوی نو مبارک
خوش گذشته دیگه بهت
آره قربونت دیگه بقیشو نگو ممکنه حذف شی :)
سانی دیروز به مامان گفتم من میخوام به صورت ناشناس سیاسی بنویسم.میخوام وظیفه مو در مقابل کسانی که کشته شدن انجام بدم.میخوام صدای اونا رو که صداشون خاموش شد به گوش همه برسونم بعد مامان کلی دعوام کرد و گفت اگه بخوای بنویسی کامپیوتر رو جمع میکنم.
آزادی بیان رو حال میکنی
سلام یلدا خان


خوبین؟
مانتوی توتون مبارک!
آقا سعید چی شد ؟ من چند ماه پیشا تو همه پستاتو خونده بودم»وبلاگ قبلیتم خونده بودم...
به من سر بزن.
سلام.خوبم ممنون.شما چطورین؟چی کار میکنین با درسا؟به سلامتی دانشجو شدین دیگه؟
والا منم ازش بیخبرم.
لطف کردین.چشم میام.
khob age mikhay siasi benevisi benevis yavashaki ke mamanet nafahme ma ham mostafiz beshim.............................x
مگه میشه نفهمه؟
خودم جوگیر میشم میگم بیا بخون ببین جالب شد؟
khob in dige az avareze zood javgir shodane..!!!!vagarna hich koodoom az azaye khoonevade va doostane man khabar nadaran ke man weblog minevisam!!!!!!!!!!x
عزیزم اون آیه ها رو میخونم میام جواب مادم.ممنون از کامنتات